دختر نازم پس کی می آیی بغلم؟؟؟؟
کیمیا جون این هم روزنگار آخرین روزهای انتظار ما،قبل از تولدت...... متاسفم از اینکه یه جاهاییش یه کم ناراحت کننده است ولی دخترکم اینا را می نویسم که بهت بگم قدر مامان بزرگها و بابابزرگهات را همیشه بدونی.زندگی بدون اونا سخته و جای خالیشون هیچ وقت پر نمی شه. دوشنبه 18 آذر ماه:با بابا واسه چکاپ رفتم پیش دکتر عارف و نظر دکتر این بود که چون دیگه وارد ماه آخر بارداری شدم و محل کارم هم خارج از شهره بهتره دیگه نرم سرکار.آخ جون بلاخره انتظار به سر اومد و شما داری می آیی تو بغلم. امروز تولد بابابزرگ هم هست ولی با مامان طلا رفتند مشهد. عصر هم پدرجون اینها تصمیم گرفتند بروند تبریز چون حال خان بابا خوب نیست. خدایا خواهش می ک...
نویسنده :
مریم
20:48